مرحوم علّامه طباطبائی جزو نوادر کسانی بود که عمری را در کنار مائده و مَأدبه قرآن کریم گذراند. قهراً به نوبهخود روح و ریحانی از علوم اولین و آخرین درک کرده است. البته هر کس به اندازه هستی خود صالَت اُودِیَتٌ بِقَدَرِها از آن علوم طرفی میبندد.
بحث پیرامون شخصیت والای حضرت علّامه آیتالله حاج سیدمحمدحسین طباطبائی ـ قدّسسرّه ـ جز پیرامون قرآن کریم و عترت طاهرین (ع) ممکن نیست، زیرا شخصیت حقیقی انسان کامل را همان علوم و معارف قرآن و عترت و عمل به احکام این دو وزنه وزین تشکیل میدهد. اگر ما قرآن و عترت طاهرین (ع) را خوب شناختیم، کسانی که عُمری در خدمت این دو وزنه وَزین بودند، شناخته میشوند.
مرحوم علامه طباطبائی جزو نوادر کسانی بود که عمری را در کنار مائده و مَأدبه قرآن کریم گذراند. قهراً به نوبهخود روح و ریحانی از علوم اولین و آخرین درک کرده است. البته هر کس به اندازه هستی خود صالَت اُودِیَتٌ بِقَدَرِها از آن علوم طرفی میبندد.
علامه طباطبائی ـ رضوانالله علیه ـ غواصانه وارد دریای قرآن و عترت شدند و ماهرانه گوهرهایی را از درون این دریا برآوردند؛ از جمله این که قرآن حقوق انسانیت را تفسیر، تبیین، تشریح و تعلیم میکند. همان طوری که دیگر فرهنگها حقوق انسانی را تدوین کردهاند. منتها محور اصلی حقوق بشر در نزد بشر زندگی است، لکن حقوق اصلی بشر در نزد وحی الهی حقّ توحید است؛ یعنی قرآن آن اصلیترین حقّ جامعه را حق توحید میداند.
فردی که موحّد نیست، حیات ندارد. جامعه مُلحد بیروح و مُرده است. قرآن کریم بنا بر استنباطِ علامه طباطبایی، حقّ اصلی جامعه بشری را حقّ توحید میداند و سایر عقاید و اخلاق و بحثهای فقهی و اخلاقی و حقوقی را زیرمجموعه حقّ توحید معرفی میکند. علامه بر همین روال تفسیر المیزان را ادامه میدهند.
بنابراین نخستین گامی که علّامه برداشتند، این بود که در دریای قرآن غوّاص شدند. غوص کردند، غرق نشدند. عدّهای وارد دریا شدند، غرق شدند و خبری از آنها نمانده است. یا چیزی نفهمیدند، یا گمراه شدند، یا اگر چیزی فهمیدند و راهی را پشت سر گذاشتند، نصیب خودشان شد.
فرق غوّاص و غریق این است که غریق به دریا میرود و چیزی از دریا نصیب او نمیشود و اما غواص وارد دریا میشود و از دریا طرفی میبندند و برای دیگران رهآورد فراوانی دارد. علامه طباطبایی از نوادرِ مفسّرانی بود که غوّاصانه وارد دریای قرآن شد. ماهرانه گوهرشناسی کرد و قادرانه گوهرها را عرضه نمود و برای دیگران رهآورد فراوانی آورد. چون همواره قرآن را با عترت طاهرین هماهنگ میدید و هماهنگ تفسیر میکرد و اُنس با این تفسیر، نشان میدهد که علامه طباطبایی در هنگام معنا کردن آیات، روایات را در نظر داشتند.
... اما پرسشی راجع به قرآن مطرح است و آن اینکه آیا این الفاظی که در قرآن کریم آمده به عنوان نور و ظلمت، زندگی و مرگ، این معنای تشبیهی و کِنایی و اِستعارهای است یا معنای حقیقی؟ یعنی این که قرآن کریم مؤمن را دارای نور میداند و دارای حیات، کافر را مُظلم میداند و او را در ظلمت فرو رفته و مُرده میداند، آیا این حرفها مجاز است یا حقیقت؟
علّامه طباطبائی دو نظر را یادآور میشوند و میفرمایند: اینها افراط و تفریط است.
یک نظر آن است که این گونه از الفاظ معانی تشبیهی، اِستعارهای و کِنایه ایشان مراد است. یعنی اگر در آیةالکرسی آمده است: اَللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَالظُّلُمات إلَی النُّور وَالَّذِینَ کَفَرُوا اَولیائُهُمُ الطّاغُوت یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إلی الظُّلُمات؛ این ظلمت و نور تشبیه است. یعنی ایمان را تشبیه به نور کردند. کُفر را تشبیه به ظلمت. علم و استدلال و برهان را تشبیه به نور کردند، جهل و طُغیان و مانند آن را تشبیه به ظلمت. زیرا همان طوری که نور راه را نشان میدهد و انسان را نجات میدهد، این گونه از علوم و معارف راه را نشان و انسان را از جهنّم نجات میدهند و همان گونه که در ظلمت و تاریکی و تیرگی سقوط هست، در کفر و جهل و شرک و اِلحاد هم سقوط هست. این تشبیه است، نه تحقیق.
گروه دیگر میگویند: این الفاظ معانی دارد، ولی ما به آن دسترسی نداریم و علمش را به اهلش واگذار میکنیم.
مرحوم علّامه میفرمایند: اینها افراط و تفریط است. ما باید در دو مرحله کاملاً راه را طی کنیم. مرحله نخست اینکه در قبال این الفاظ، یک معانی و حقایقی هست؛ یعنی این که خدا فرمود: مؤمنین دارای نورند، حقیقت است. کُفّار دارای ظلمتاند، حقیقت است. اینکه فرمود: مؤمنین زندهاند و کفار مردهاند، حقیقت است. لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیَّاً وَ لِیَحِقَّ القُولَ عَلَی الکافِرین. در این آیه سوره مبارکه یاسین خدا کافر را در مقابل زنده قرار داد و زنده را در مقابل کافر. نفرمود: یک عده مؤمناند، یک عده کافر. فرمود: یک عده زندهاند، یک عده کافر. آنها که زندهاند، وحی الهی در آنها اثر میگذارد. آنها که کافرند، وحی الهی در آنها اثر نمیگذارد.
این تقابل نشان میدهد که مؤمن زنده است و کافر مُرده. پس زندگی و مرگ، نور و ظلمت، اینها معانی حقیقیاند. حقیقتی دارند غیر از تشبیه. یعنی مؤمن غیر از درک مفاهیم و درک صُور ذهنی، حقیقتی دارد که آن حقیقت نور است. مؤمن غیر از درک علوم و معارف، حقیقتی دارد که آن حقیقت حیات است. کافر غیر از عدم درک مفاهیم، گرفتار مرگ است و گرفتار ظلمت.
مطلب دوم آن که استعمال این الفاظ در آن حقایق مجاز است یا نه؟ یعنی حالا که ثابت شد غیر از درک مفهوم و غیر از علوم ذهنی یک حقیقت دیگری است به نام نور و حیات، آیا استعمال حیات در حیات معنوی حقیقی است، نظیر استعمال حیات در حیات حسّی؟ آیا استعمال نور در نور حقیقی، حقیقت است، نظیر استعمال نور در نور حسّی شمس و شمع و مانند آن یا نه؟
در اینجا هم علّامه میفرماید: آری، استعمال حیات در حیات معنوی حقیقت است، همان طوری که استعمال حیات در حیات حسّی حقیقت است. درباره نور هم همین طور و اگر خدا مؤمن را تحت ولایت خود قرار داد، واقعاً مؤمن، نورانی میشود. با چشم دل میبیند آنچه دیگران نمیبینند و با گوش جان میشنود، آنچه را دیگران نمیشنوند و با شامّه جان استشمام میکند، آنچه را دیگران نمیبُویند... مرحوم علامه طباطبائی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ چون این معارف را از نزدیک فراهم کرده است، در حقیقت از خود سخن میگفت.