کد خبر: ۴۸۳۳
تاریخ انتشار:۲۲ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۱:۴۸
علی اکبر پور توسلی
حاج قاسم گفت: جهاد مغنیه را دارم برای روزهای سخت تربیت می‌کنم
مدیر تشریفات حاج قاسم گفت: حاج‌قاسم یک‌بار نکته‌ای به زبان آورد و من شنیدم که گفت «زندگی‌ام را مدیون دو نفر هستم، یکی همسرم و دیگری حسین پورجعفری».
به­گزارش«.مدّاح.نیوز.»؛ شخصیت‌های متفاوتی در جایگاه‌های متفاوت با شهید حاج قاسم سلیمانی مراوده داشته‌اند. یکی از این شخصیت‌ها علی اکبر پور توسلی مدیر تشریفات ستاد بازسازی عتبات عالیات است که از زمان دفاع مقدس همرزم حاج قاسم بوده و سپس وارد نیروی هوایی سپاه پاسداران شده و در آنجا تشریفات شهید حسن مقدم و شهید احمد کاظمی را بر عهده می‌گیرد. سپس وارد نیروی قدس شده و به مدت دو سال مدیر تشریفات حاج قاسم می‌شود و تمامی مهمانان خارجی و جلسات محرمانه حاج قاسم را میزبانی می‌کند. پیش‌تر قسمت نخست گفتگوی ما با او تحت عنوان ناگفته‌های مردی که میزبانِ مهمان‌های شهید قاسم سلیمانی بود منتشر شده بود.




آنچه در ادامه می‌خوانید بخش دوم گفتگوی مهر با علی‌اکبر پورتوسلی است.

* نحوه تعامل حاج قاسم با نیروهای مقاومت خصوصاً از کشورهای دیگر چگونه بود؟

سید حسن نصرالله حرفی زدند که بسیار جالب بود. گفتند که من و سردار سلیمانی یک روح در دو بدن هستیم. واقعاً همینطور بود چقدر ایشان به آقای سید نصرالله ارادت داشت و چقدر ایشان به حاج قاسم. چقدر این آدم‌ها که از فلسطین می‌آمدند می‌دیدم که حاج قاسم را بسیار دوست می‌داشتند. این را چه کسی از آنها خواسته بود؟ سید حسن نصرالله. یعنی واقعاً اینکه ایشان برای لبنان است و آن یکی برای جای دیگر مطرح نبود. هر دو برای جبهه بین‌المللی مقاومت بودند. هر جا در عراق گیر می‌کردند از حاج قاسم و سید نصرالله کمک می‌خواستند. سید نصرالله چه کار به عراق دارد؟ فلسطین و لبنان را باید دنبال می‌کرد ولی لبنان و سوریه و حزب الله برای سید نصرالله هیچ فرقی نمی‌کرد. همین امر هم برای حاج قاسم فرق نمی‌کرد. یعنی هر دو احساس کردند که این یک جبهه است و اسم آن جبهه مقاومت است. اینجا عراق است و اینجا سوریه و … تفاوتی نداشت. وقتی فاطمیون و زینبیون از کشورهای افغانستان و پاکستان به کمک می‌آیند فرقی نمی‌کند برای چه کشوری هستند، همگی زیر نظر جبهه مقاومت به حساب می‌آیند و واقعاً این ترکیب برای من جالب بود. او دارای هوش سیاسی، اهل تفکر و دارای تقوای دینی و سیاسی بود. تقوای دینی یعنی محرمات را رعایت می‌کرد.

* شما چقدر با این ویژگی‌های اخلاقی مواجهه داشتید؟
اینها را در حین کار می‌دیدم. رعایت محرمات، نماز اول وقت و … احترام به آدم‌های زیردست. وقتی حاج قاسم از ساختمان فرماندهی خارج می‌شود و یک سرباز جلویش را می‌گیرد و می‌گوید که می‌خواهم چهار بیت شعر بخوانم، حاج قاسم با احترام جلویش می‌ایستد و می‌گوید بخوان. تقوای دینی که می‌گویم یعنی اینکه بحث‌های دینی و مذهبی را رعایت می‌کرد و در عین حال تقوای سیاسی هم داشت. در بحث‌ها کاری به خط و خطوط نداشت. اینکه فلانی اصول گراست یا اصلاح طلب و… بلکه او خط خود را دنبال می‌کرد.

* چرا در این چند سال آخر برخلاف گذشته بیشتر از حاج قاسم خبرهای متعدد می‌شنیدیم؟
خودم بارها دیدم که ایشان نمی‌خواست در دید و دوربین باشد و اهل ریا نبود و در اواخر به خاطر بحث مقابله با داعش بود که خبرهای مربوط به ایشان منتشر می‌شد. این خبرها باید مطرح می‌شد تا دشمنان از او بترسند و واقعاً هم می‌ترسیدند. اگر داعشی ها می‌دانستند در منطقه‌ای حاج قاسم است، واقعاً خودشان را جمع و جور می‌کردند.

وقتی حاج قاسم از ساختمان فرماندهی خارج می‌شود و یک سرباز جلویش را می‌گیرد و می‌گوید که می‌خواهم چهار بیت شعر بخوانم، حاج قاسم با احترام جلویش می‌ایستد و می‌گوید بخوان. تقوای دینی که می‌گویم یعنی اینکه بحث‌های دینی و مذهبی را رعایت می‌کرد و در عین حال تقوای سیاسی هم داشت
او شهید اقتدار، امنیت و مقاومت و باوفا و با مردم بود. اینها خصوصیات اخلاقی‌اش بود.بچه‌های مدافعان حرم را دوست می‌داشت.

* شما آیا خاطره‌ای از این جلوه‌های محبت حاج قاسم در ذهن دارید؟
در ساختمانی که بودم، به حاج قاسم خبر دادند که دو تا از بچه‌ها در منطقه سوریه شهید شدند. حاج قاسم فکر می‌کرد چطور این مسئله را در جامعه مطرح کند. مسائل این‌هایی که امروز می‌شنوید نبود. اگر یک جایی تشییع جنازه‌ای می‌شد، همه مردم می‌پرسیدند که این فرد کجا شهید شده است؟ اوایل نمی‌توانستند اینها را اعلام کنند. حاج قاسم با تدبیر، کلمه «مدافعان حرم» را جا انداخت. این از ابتدا نبود. من شاهدم از آقایان و رفقا سوال کردم گفتم که می‌دانید چه کسی شهید شده؟ گفتند که در سوریه شهید شده است، مدافع حرم است. گفتم چرا رسانه‌ای نمی‌کنند. چرا در تلویزیون نمی‌گویند؟ گفتند نمی‌توانند رسانه‌ای کنند. این کلمه مستشار نظامی و … رایج نبود. این کلمه‌ای که ما مدافع حرم داریم، در سوریه و در عراق کار می‌کنیم و… در سال ۹۰ و در ۱۰ سال پیش مطرح نبود. الان شما به راحتی مدافعان حرم را می‌شنوید و خیلی راحت برایتان قابل هضم است.

* در قدیم پذیرش چنین مسئله‌ای سخت بود؟
برای مردم سخت بود. مگر بچه‌های ما سوریه هستند؟ مگر بچه‌های ما عراق و لبنان هستند؟ حالا خیلی خوب و رایج شده است. او دوستدار بچه‌های حرم و بچه‌های شهدا بود. تصاویری در تلویزیون دیدید که چقدر بچه‌های شهدا را دوست داشت. همان وقت که می‌نشست اکثر بچه‌های کوچک پیش حاج قاسم می‌رفتند. همه را می‌بوسید و بغل می‌کرد. برایش فرق نمی‌کرد که این بچه شهید دفاع مقدس یا مدافع حرم است.

* چه خصوصیات دیگری در حاج قاسم سراغ داشتید که از او یک شخصیت متفاوت ساخته بود؟
در مورد خصوصیات اخلاقی حاج قاسم باید بگویم، ۴۰ سال مجاهدت ایشان در تمام زمینه‌ها در صف، در لشکر، در تیپ، در ستاد و چه در قرارگاه جنوب شرق که فعالیت کرد و چه در قدس و جبهه بین‌المللی مقاومت، در شخصیت حاج قاسم نقش اساسی داشتند. تمام این سال‌ها مراحلی بود که حاج قاسم طی کرد. ۴۰ سال مجاهدت کرد و به پاس این سال‌ها، خداوند مزد زحمات او را داد و شهید شد. اگر به جز این بود واقعاً حیف می‌شد.

* نیروهای فاطمیون، زینبیون و حیدریون مظلومیتی مضاعف دارند. رفتار حاج قاسم با بچه‌های فاطمیون، زینبیون و حیدریون چگونه بود؟
خیلی خوب بود؛ آقایان فاطمیون و زینبیون با رزمنده‌های ما برای حاج قاسم هیچ فرقی نداشت. آنها در جبهه‌ای به نام جبهه مقاومت می‌جنگند و بچه‌های ما هم به عنوان مدافعان حرم در آن جبهه می‌جنگند. برای آنها هیچ فرقی نمی‌کرد.حاج قاسم برای قنات ملک و شهر رابر و کرمان و استان کرمان نبود. حاج قاسم برای ایران هم نبود. حاج قاسم برای جبهه بین‌المللی مقاومت بود. برای همه منطقه و کل جبهه مقاومت بود. در ۳-۴ جلسه که حاج قاسم با عراقی‌ها داشت، متوجه شدم حاجی با جرأت و سربلندی به عراقی‌ها می‌گفت: «از این آمریکایی‌ها نترسید.»درس شجاعت به همه از جمله عراقی‌ها می‌داد. درس شجاعت می‌داد که از آمریکایی‌ها نترسید. آنها چیزی ندارند. همیشه در جلسات با عراقی‌ها و سوری‌ها سفارش می‌کرد که نترسید و خودش هم از کسی نمی‌ترسید. اشاراتی که همیشه حاج قاسم به آدم‌های خودی داشت.

شاهد هستم که حاج قاسم به حسین پور جعفری گفت که تلفن فلانی را بگیر، تلفن فلانی را گرفت. گفت: فردا ۲۴ ساعت وقت داری تا ۱۵ قبضه خمپاره ۸۰ و ۱۵ قبضه خمپاره ۱۲۰، ۴۵ قبضه خمپاره ۶۰ و… فراهم کنی و اینها باید فلان جا باشد. فقط ۲۴ ساعت فرصت داری. به این می‌گویند یک فرمانده مقتدر که اقتدار دارد. من و حسین پور جعفری در اتاق کناری نشسته بودیم ولی صدای حاجی را می‌شنویم که حاجی سر آن طرف داد می‌زد و می‌گفت: من نمی‌دانم. برداشت من این بود که کسی که پشت تلفن بود اشاره می‌کرد بیشتر به من وقت بدهید. این طور که حاجی داشت به او اولتیماتوم می‌داد و تشر می‌زد و صحبت می‌کرد من و آقای پور جعفری مو به بدنمان صاف می‌شد. ما می‌ترسیدیم. اصلاً وقتی حاجی که این طور صحبت می‌کرد صاف می‌ایستادم وای به حال طرفی که پشت تلفن بود! (می خندد)

* پس در جنبه کاری مقتدر بودند؟
در خصوص نحوه کاری با کسی کنار نمی‌آمد اما در عین حال همه بچه‌ها دوستش داشتند و عاشقش بودند. همه سربازان و زیردستان در نیرو با وی حشر و نشر داشتند. در عین حال که او را در نیرو دوست دارند از اقتدار زیادی برخوردار بود. این طوری کار می‌کرد و چنین امنیت را برای ما به ارمغان آورد. ما مدیون فعالیت حاجی و فعالیت مدافعان حرم، زینبیون، فاطمیون، حیدریون هستیم که آنها جان خود را فدا کردند تا سرافراز باشیم و با آرامش و امنیت در منطقه نقش داشته باشیم. روز پنج شنبه‌ای حسین پور جعفری ساعت ۸ شب زنگ زد که در فلان ساعت در ساختمان جلسه داریم. گفتم می‌دانی فردا جمعه است؟ گفت بله. گفتم تو می‌آیی؟ گفت نمی‌دانم. گفتم کی می‌آید؟ حاجی می‌آید؟ گفت نمی‌دانم. وقتی یک کلمه بگوید نمی‌دانم یعنی نباید هیچ چیزی بپرسم. اگر می‌پرسیدم هم جواب نمی‌داد. ۲۳ سال کنار حاجی بود و می‌دانست چه کار باید بکند.

گفتند روز جمعه جلسه است. من رویم نمی‌شد به همسرم بگویم که فردا جمعه جلسه است و من نیستم. صبح زود آمدم. نباید اینقدر زود می‌آمدم چون به من خیلی خوب اطلاعات نمی‌دادند، صبح آمدم و صبحانه را آماده کردم. مهمان آمد. ۵ نفر مهمان خارجی بودند که من هم تا به حال آنها را ندیده بودم. مهمان که آمد صبحانه را آماده کردم. حاجی نیامد.

حق نداشتم به حسین زنگ بزنم و بگویم چرا نیامدی. کارم را یاد گرفته بودم. ناهار را آماده کردم نیامد. گفتم حالا چه کار کنم؟ بچه‌ها را هم فراخوان کردم. گفت تا زمانی که نگفتند نباید بروید. بهترین غذای ناهار را برای مهمانان که ۵ نفر خارجی و ۲ نفر ایرانی بودند آماده کردم. حاجی ساعت یک ربع به سه آمد. صبحانه، ناهار، میان‌وعده، آبمیوه و هر آنچه برای مهمان لازم بود را دادم. جالب آن است که حاجی با یک پراید و راننده آمد. من انتظار آن را نداشتم چون حاجی حتماً با محافظانش و حسین پور جعفری می‌آمد. هنگام ورود حاجی، بچه‌هایی که کارهای حفاظت ساختمان را انجام می‌دهند، چنین مواقعی از طریق بی‌سیم به من خبر ورود حاجی را می‌دادند و من خودم را به درب می‌رساندم و با حاجی بالا می‌آمدیم. به حاج آقا گفتم محافظان کجا هستند؟ حسین کجاست؟ حاجی یک کلمه گفت: دلم نیامد آنها را روز جمعه از پیش خانواده‌شان جدا کنم.

اولین سؤالی که حاجی از من پرسید این بود که مهمان‌ها چه خوردند؟ صبحانه و ناهارشان را دادید؟ نگران مهمان بود. حتی حاجی از من پرسید که ناهار چه چیزی به مهمان‌ها دادید؟ من در جواب گفتم: «بهترین ماهی را برایشان سرخ کردم.» وی در جواب گفت: «باریکلا باریکلا.» از من درباره پذیرایی سوال کردند و گفتند مهمان‌ها کجا هستند؟ در جواب گفتم مهمان‌ها را در واحدی که شما می‌خواهید جلسه بگذارید نبردم بلکه به طبقات دیگر بردم چون مشخص نبود که شما می‌خواهید بیایید که آنها بتوانند راحت باشند، آنها از ساعت هفت و نیم صبح اینجا منتظر هستند. حاج آقا گفتند نتوانستم بیایم.

مهمانان آمده بودند با حاج قاسم پیمانی را ببندند.مهمان‌ها اصرار داشتند که ایشان را ببینند چون تصمیم مهمی بود. در نهایت مهمان‌ها حاج‌قاسم را دیدند و جلسه حدود یک ساعت طول کشید. حاج قاسم هنگام خداحافظی گفت: «حاج اکبر ببخشید روز جمعه شما را به اینجا کشاندم.» در جواب گفتم: «حاج آقا هر چه شما بفرمائید در خدمتیم شما این همه در منطقه تلاش می‌کنید درحالی‌که ما از منزل آمدیم و برایمان راحت بود.» حاج آقا هنگام رفتن مجدد سفارش پذیرایی مهمان‌ها را کرد ولی ناراحت بود.

* ناراحتی‌شان در چهره مشخص بود؟
جمله آخری که حاج قاسم به مسئول مربوطه در نیروی قدس بیان کرد این بود که «من به این صحبت‌ها خوشایند نیستم» یعنی این مسئله در پایان چیزی نخواهد داشت. حاج قاسم هنگام رفتن گفت: از قول من از بچه‌ها عذرخواهی کنید که روز جمعه آنها را به اینجا کشاندم و از خانواده‌شان جدا کردم» من هم از نیروهای تحت امر خود عذرخواهی کردم. آنها از من پرسیدند این صحبت‌های حاجی بود؟ من در جواب گفتم بله. آنها باورشان نمی‌شد که حاج قاسم از آنها عذرخواهی کرده باشد.

خاطره دیگری درباره تواضع و بی‌ریایی حاج قاسم بگویم. ما در عملیات والفجر۳ مهران را از دست عراقی‌ها نجات داده بودیم ولی عراقی‌ها روی تپه‌های قلاویزان رفته و در حال تدارک پاتک بودند، آنها چند روز پس از عملیات والفجر۳ به مهران پاتک زدند و از قلاویزان به سمت رودخانه آمدند. وقتی حاج قاسم متوجه این مسئله شد خودش به تنهایی به وسیله یک موتور به تمام ساختمان‌هایی که ما در دهلران استقرار داشتیم (ساختمان‌های مقر اطلاعات، مقر دوشکا و همه ساختمان‌هایی که نیروها در سطح شهر دهلران پخش بودند) سر می‌زد و می‌گفت «حاج‌اکبر! وسایل، ماشین‌ها و نیروهایت را جمع کن و به مهران برو». از وی پرسیدم «حاج آقا چه اتفاقی افتاده؟» وی گفت «دشمن در حال پاتک زدن است». حاج قاسم همه جا را بلد بود و به تک‌تک ساختمان‌ها سر می‌زد و آنها را خبردار می‌کرد که آماده شوند و به مهران بروند. ما بلافاصله راه افتادیم، ماشین‌ها، نیروها و مقداری آذوقه را جمع کردیم. حاج قاسم به لحاظ خصوصیات اخلاقی، تواضع و بی‌ریایی برایش مهم نبود که با ماشین، محافظ یا راننده باشد.

* رابطه حاج قاسم با شهید پور جعفری چطور بود؟
به نظر من در مدتی که همراه حاج قاسم بودم، وجود حاجی مانند خورشید بود. اگر یک خورشید باشد نمی‌توان ستاره‌ها را دید. شما می‌توانید در روز ستاره‌ها را ببینید؟ درحالی‌که ستاره‌ها وجود دارند و جایی نرفته‌اند اما خورشید اجازه نمی‌دهد ستاره‌ها دیده شوند. حاج قاسم مانند خورشید بود، نور زیادی داشت و همه وی را می‌دیدند درحالی‌که ستاره‌های دیگر شهید حسین پور جعفری، شهید طارمی، زمانی و دیگر شهدای حادثه تروریستی بغداد رؤیت نمی‌شدند. حاج حسین پور جعفری یک ستاره است ولی دیده نمی‌شود چون خورشید وجود دارد، حاج‌قاسم یک‌بار نکته‌ای به زبان آورد و من شنیدم که گفت «زندگی‌ام را مدیون دو نفر هستم یکی همسرم و دیگری حسین پور جعفری»، آنقدر حاج قاسم و حسین در هم ذوب شده بودند. همه چیز حاج قاسم دست شهید پور جعفری بود. اگر حاج قاسم قرص می‌خواست باید شهید پور جعفری به وی می‌داد، چرا که زمان مصرف قرص‌ها در ذهن حسین بود نه حاج قاسم. حتی دادن عینک و پر کردن جوهر خودنویس حاج قاسم بر عهده آقای پور جعفری بود. آقای پور جعفری به من می‌گفت زمان ارائه قرص‌های حاج قاسم به وی آبمیوه بدهید و خیلی هوای ایشان را داشت.

حاج قاسم صبح زود بیدار می‌شد و از خانه تا ساختمانی که من مستقر بودم، یک ساعت و نیم راهپیمایی می‌کرد. وی تند راه می‌رفت و ورزش می‌کرد، وقتی پیش من می‌رسید، لباس‌هایش خیس عرق بود، دوش می‌گرفت، سپس جلسه‌اش را برگزار می‌کرد. حاج‌قاسم بعد از یک ساعت و نیم راهپیمایی شاداب، قبراق، سرحال و آماده برگزاری جلسه بود. آقای پور جعفری در تمام لحظات حتی هنگام پیاده‌روی، کوه و …، همراه حاج قاسم بود و هیچ وقت از وی جدا نمی‌شد. مهندس ابومهدی المهندس هم اواخر عمر حاج قاسم با وی ارتباط نزدیکی داشت.


* آیا حاج قاسم برنامه‌ای برای تربیت نیروهای خاص و شاخص داشتند؟
یک روز جهاد مغنیه پسر شهید عماد مغنیه در ساختمانی که مستقر بودیم، آمد. من کارهای پذیرایی، اسکان، خواب و تردد وی را هماهنگ می‌کردم. حاج قاسم به من گفت جهاد مغنیه را به میدان حسن آباد برای خرید ببرم که گفتم چشم. حاج قاسم من را کنار کشید و گفت: «حاج‌اکبر به هیچ‌وجه اجازه نده جهاد مغنیه دست در جیبش کند.» حاج قاسم می‌خواست خودش خرید وی را حساب کند. حاج قاسم هنگام رفتن برای خرید، دوباره من را کنار کشید و گفت «حاج‌اکبر! جهاد، عماد مغنیه آینده است، دارم برای روزهای سخت تربیتش می‌کنم» ولی زمان اجازه نداند و آقای الله‌وردی هم به همراه شهید مغنیه در منطقه جولان شهید شدند. حاج قاسم، جهاد مغنیه را مانند پسر خودش دوست داشت.

* از شهید پورجعفری چه خاطره‌ای دارید؟
یک بار یک مقوای تمیز و بزرگ در پراید آقای پورجعفری دیدم. از وی پرسیدم این مقوا برای چیست؟ وی در پاسخ گفت صبح‌ها که به سمت منزل حاج قاسم حرکت می‌کنم، هنوز اذان پخش نشده، هنگام رسیدن به منزل ایشان، تا زمانی که حاج قاسم بیاید وضو دارم و مقوا را پشت درب می‌گذارم، نماز می‌خوانم و منتظر حاج‌قاسم می‌مانم تا بیاید. هیچ‌وقت آقای پورجعفری زنگ درب را نمی‌زد که اعلام حاضری کند. جالب است که شهید پورجعفری نماز صبحش را پشت درب منزل حاج قاسم می‌خواند. پورجعفری فردی پا به رکاب بود و حاج قاسم دوستی باوفا مثل پورجعفری داشت. چند بار که حاج قاسم به هر دلیل نمی‌توانست سر وعده در جلسه‌ای که در ساختمان برگزار می‌شد، حضور یابد. به هر دلیلی جلسه قبل طول کشیده و نتوانسته در جلسه بعد حضور یابد. چند بار آقای پورجعفری به من زنگ می‌زد که از حضور مهمان‌ها کسب اطلاع کند که من می‌گفتم هنوز مهمان‌ها نیامده‌اند که پرسید من کجا هستم که من در واحد ساختمان حضور داشتم.

همین که گفتم در واحد هستم، حاج قاسم گوشی موبایل را از آقای پورجعفری گرفت و خودش صحبت کرد چون هیچ وقت حاج قاسم موبایل دستش نبود. زمانی که ایشان گوشی موبایل را گرفت، پرسید: «مهمان‌ها هنوز نرسیده‌اند» که به وی گفتم نه. حاج قاسم به سر وقت بودن حساس بود. به من گفت: «بلند شو دم درب پارکینگ برو و با خودت ریموت را ببر.» منظور ایشان این بود که وقتی مهمان می‌آید معطل نشود. حاج قاسم معمولاً برای مهمان‌هایی که مقداری شخصیت برجسته‌ای داشتند، من را خبردار می‌کردند که دم درب ساختمان و پارکینگ منتظرشان باشم و ریموت را برایشان بزنم که حتی یک لحظه هم مهمان معطل نشود.

حاج قاسم مجدد تماس می‌گرفت و می‌گفت کجا هستید؟ گفتم پایین. پرسید کجای پایین؟ (با خنده). هنوز مهمان نیامده؟ متوجه شدید که به چه دلیل گفتم دم درب پارکینگ منتظر باشید؟» در پاسخ گفتم: «بله در جریان هستم مهمان‌ها دیر می‌رسد و زمانی که برسند، یک چای به آنها می‌دهم تا شما بیایید.» حاج قاسم می‌خواستند مهمان در زمان رسیدن معطل نشود و من به استقبال بروم و از آنها پذیرایی کنم تا خودشان برسند.


* حاج قاسم نیروهایش را تشویق هم می‌کرد؟
بله. همین که حاج قاسم تشکر می‌کردند، جگر آدم حال می‌آمد بعضاً به صورت مادی هم در ایام عید تشویق می‌کردند ولی برای من بحث مادی اصلاً مهم نبود. همین که حاج قاسم یک لبخند می‌زد و خسته نباشید می‌گفت، برایم کافی بود. همیشه من دوست داشتم ایشان را ببوسم. هر از گاهی ایشان من را در بغل می‌گرفت و می‌بوسید که این معنی تشکر را می‌دهد و برایم هزار تشویق را معنی می‌داد.

* نقش حاج قاسم در ستاد بازسازی عتبات عالیات و اعتاب مقدسه چه بود؟
ستاد بازسازی عتبات عالیات از طرح حاج قاسم شروع شد تا بتوانیم در این عرصه کاری انجام دهیم. به نظر می‌رسد اگر حاج قاسم این کار را نمی‌کرد، هنوز حرم امام علی (ع) ۱۱۰ متر بود. در حال حاضر ۲۲۰ هزار متر به مجموعه زیارتی حرم مطهر امام علی (ع) به نام «صحن حضرت فاطمه زهرا (س)» اضافه شده است. شهر نجف دچار تحولات بسیاری شده که پایه‌گذاری و فکر آن از طریق حاج قاسم به این ستاد القا شد.

خیلی بیشتر از اینها می‌توان در نجف کار کرد و باید راه و حرف حاج قاسم ادامه پیدا کند، سه طرف دیگر حرم باید توسعه پیدا کند و نیاز به کمک همه جانبه کشور عراق دارد تا بتواند زمین‌ها را آزاد کند.

یکی از نگرانی‌های حاج قاسم توسعه سامرا بود. چندین‌بار به مسئولان ما و دیگر مسئولان این نگرانی را ابراز کرده بنابراین ما باید برای این مسئله وقت بگذاریم. برای توسعه سامرا کارهای زیادی باید انجام داد و نیاز به همکاری هر دو کشور ایران و عراق دارد بخصوص «وقف شیعی عراق». ما در ایران می‌گوئیم «اوقاف» درحالی‌که در عراق می‌گویند «وقف شیعی» که در این زمینه باید همت و همکاری وجود داشته باشد و تعامل دو کشور با یکدیگر باعث می‌شود سامرا توسعه پیدا کند و از این غربت خارج شود.
نویسنده : ابوالفضل محبی